مشهورترین فیلسوفان دوران باستان، سقراط، افلاطون، ارسطو

چکیده مقاله :   در  مقاله مشهورترین فیلسوفان دوران باستان، سقراط، افلاطون، ارسطو، پیرامون اندیشه های سه فیلسوف بزرگ دوران باستان(کلاسیک) یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت می کنیم. 

سه فیلسوف عصر کلاسیک
سه فیلسوف عصر کلاسیک

 

در مقاله پیشیبن درباره فیلسوفان قبل از سقراط که به پیش سقراطیون معروف اند و پایه گذار تفکر عقلی در غرب شدند، صحبت کردیم. اندیشمندانی چون طالس، فیثاغورس و هراکلیتوس.

تیترهای مقاله :

درباره آتن

درباره سقراط

درباره افلاطون :

عالم مُثُل

افلاطون و مسیحیت

افسانه غار افلاطونی

انسان خردورز

درباره ارسطو :

علل چهارگانه ارسطویی

 

 

مقالات مرتبط :

فلسفه چیست؟ پیرامون مفهوم فلسفه

معرفی دوره های فلسفی غرب، پیش سقراطیون

فایل صوتی کتاب سرگذشت فلسفه

درباره اندیشه های سه فیلسوف دوران کلاسیک :

قبل از پرداختن به اندیشه و تفکرات این سه فیلسوف عهد کلاسیک، یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو، بایستی کمی درباره جوّ جامعه ای که این سه فیلسوف در آن زندگی می کردند،یعنی آتن، بیشتر بدانیم.

درباره آتن :

آتن قرن پنجمِ قبل از میلاد، در زمینه تفکر و فرهنگ، یکی از مولدترین جوامع در تاریخ بشری بوده است. این شهر از قدرتمندترین دولت- شهرهای یونانیِ زمان خود بود که شکوفایی اش را باید نتیجه ناوگانِ دریاییِ قدرتمند و تجارتِ آبی پر رونقش دانست. سیستم سیاسیِ آتن، دموکراتیک بود اما اغلب این قانون نبود که حکمروایی می کرد.

فرایندهای قضایی در برابر تعدادی از اعضاء هیئت منصفه انجام می شدند که ممکن بود، تحت تاثیرِ سخنرانی های احساسی یا فشار مردمی، قضاوت کنند که خود توسط فرد یا گروهی دیگر تحریک شده بودند ( و اغلب همین طور هم می شد.) تصمیمات سیاسی نیز به همین نحو، همیشه نتیجه خط مشی های سنجیده، نبودند؛ این تصمیمات اغلب در جو تماما احساسیِ شهروندان، گرفته می شدند.

در چنین جامعه ای، تواناییِ ایرادِ سخنرانی در جمع و متقاعد ساختنِ دیگر شهروندان(رروابط عمومیِ امروزی)، در درجه اول اهمیت، قرار داشته است. بنابراین والدین ثروتمند، توجه فراوانی به این مسئله داشتند که پسرانشان، هنر سخنوری یا “فن بلاغت” را یاد بگیرند. سیستم آموزشیِ آن زمان، عمدتا در دستانِ “سوفیست ها” بود، آموزگارانِ خصوصی که فن بلاغت و برخی موضوعات عمومی را آموزش می دادند.

اغلب سوفیست ها بر این باور بودند که نهایتا هیچ چیزِ حقیقت یا باطل، منصفانه و غیرمنصفانه نبوده و هر آنچه اهمیت دارد، متقاعد ساختنِ مردم است. یکی از سرشناس ترینِ آنها، پروتا گوراس، می گوید:” انسان، معیارِ همه چیزهاست.”

شهر آتن- یونان
شهر آتن- یونان

 

درباره سقراط (۴۷۰-د۳۹۹ ق.م) :

“من خردمندترینِ مردمانم، زیرا یک چیز را می دانم و آن اینکه هیچ چیز نمی دانم.”

سقراط در آتن به دنیا آمد. پدرش مجسمه سازی سرشناس و محترم بود. این اعتبار برای سقراط این حق را به بار آورد که از بهترین آموزش های آتن بهره مند شود، یعنی هر چیز دانستنی درباره حساب، هندسه، شعر کلاسیک یونان و نجوم را فرا بگیرد. او به عنوان سرباز پیاده نظام ارتش، نیز خدمت کرد.

براین مگی سقراط را “استادِ بازپرسی”، نامیده است. سقراط در واقع بنیان گذار فلسفه اخلاق بود. او را نقطه عطفی در تاریخ فلسفه می دانند، چرا که باعث ورود اخلاق به فلسفه شد، تا پیش از وی ملاک فلسفه، فن سخنوری و متقاعد ساختن طرف متقابل بود، اما سقراط به دنبال توضیحی درباره درستی و غلطی بود.او همچنین روشِ کوشش برای حقیقت یابی از طریقِ پرس و جویِ پی در پی را پایه نهاد.

سقراط به جهاتی مشهورترین فیلسوفِ جهان است و علت این امر، پیشگامیِ وی در پرسش گریِ بی وقفه، درباره مفاهیمِ اساسی است که از آن پس، خصیصه فلسفه شد.

او نخستین کسی بود که تعلیم داد صداقت، که یک فضیلت است، وظیفه شخص است در حق خودش- نه در حق خدایان، یا قانون، یا هر مرجعِ دیگر.

سقراط بیش از هر فرد دیگری به تحقق این اصل خدمت کرد که هر چیز، پرسش پذیر است- پاسخِ ساخته و پرداخته، وجود ندارد. زیرا پاسخ ها نیز مانند هر چیز دیگر، پرسش پذیرند. بنابراین، او روشی را محور فلسفه قرار داد که به دیالکتیک معروف است : روش جست و جوی حقیقت از راه پرسش و پاسخ.

این روش همچنان، برجامانده است و به ویژه در امر تعلیم، به کار می رود- که البته خود سقراط نیز همین استفاده را از آن می کرد. این طریقه را هنوز غالبا “روش سقراطی” می خوانند. خود سقراط روشش را “تِلِنخوس” نامید که ترجمه آن می شود “بازجویی“. خودش هیچ گاه موضعی اتخاذ نمی کرد، در عوض، با اصرار، عقاید و ادعای دیگران را زیر سوال می برد.

به عبارتی سقراط، روش بحث ثابتی داشت. او در میان جمع می رفت و مفهومی از میان مفاهیم زندگیِ ما را انتخاب می کرد و درباره اس پرسش می کرد :” دوستی چیست؟”، “شجاعت چیست؟” وقتی کسی داوطلبِ پاسخ می شد، سوال هایِ پی در پی سقراط شروع می شد(سوال و جواب متوالی و هدفمند). او با اتخاذ موضعِ طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهیِ او را جلب می کرد و سپس تناقضاتِ موجود در استدلال های او را برملا ساخته و با استفاده از موضع خودِ شخص، مدعایش را رد می نمود.

انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانونِ توجه فلسفه قرار دادن و تاکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است. کاری که در واقع به معنای درون نگری، روی تافتن از جهانِ خارج و نظر کردن به انسان و خویشتنِ انسان است.به عبارت دیگر،سقراط روش آموزشیِ خود را به جای “درس دادن”، بر مکالمه و مهارت ویژه ای در طرح سوال، بنیان نهاده بود.

سقراط در سال ۳۹۹ قبل از میلاد، متهم به بی حرمتی به مقدسات و فاسد ساختن جوانان شد و در نهایت با نوشیدنِ جام شوکران، اعدام شد.

درباره سقراط
سقراط، مبدع روش فلسفی دیالکتیک

برای آشنایی بیشتر درباره زندگی نامه و تفکرات سقراط، دیدن این ویدئورا به شما همراهان گرامی توصیه می کنم :

در حال بارگذاری پخش کننده...

 

درباره افلاطون(۴۲۷-۳۴۷ ق.م )(پیوند دادن جهان آدمی و جهان مجرد) :

“روحِ انسان، جاویدان و فناناپذیر است.”

می توان گفت اگر سقراط فلسفه را به کوچه و خیابان ها، کشاند، افلاطون دوباره فلسفه را به آسمان ها برد. پدر و مادر افلاطون، آتنی های ثروتمندی بودند. او در شهر آتن و در دوران کلاسیکِ تمدن یونان، یعنی اوج دوران شکوه این تمدن می زیست.  افلاطون کودکی با استعدا بود. به همین دلیل هم، سرانجام شاگردِ محبوب سقراط و قهرمان بزرگِ فلسفه شد. در چهل سالگی، مدرسه معروفِ آکادمی را بنیان نهاد و تا زمان مرگش در آنجا تدریس کرد و نوشت. سر در آکادمیِ او، این عبارت نوشته شده است :“کسی که ریاضی نداند، اجازه ورود به اینجا ندارد.”

او ۳۱ ساله بود که سقراط، جام شوکران را نوشید. افلاطون در طول محاکمه او در دادگاه بود و از آنجا که او سقراط را بهترین، داناترین و عادل ترین انسان می دانست، این محاکمه برای او می باید تجربه ای تکان دهنده بوده باشد. او آثار فلسفیِ خود را در قالب دیالوگ هایی می نوشت که در بیشترشان، سقراط شخصیتِ اصلی بود.  در این دیالوگ ها، سقراط پیرامونِ مشکلاتِ فلسفیِ متعدد، به بحث با سایر مردم پرداخته و از موضعی دفاع می کند که افلاطون حامی اش است.

در ادامه به مشهورترین آموزه های افلاطون، می پردازیم :

وجودِ مثالی، عالَم مُثُل ها :

وقتی سقراط می پرسید “زیبایی چیست؟” و یا “شجاعت چیست؟”، قصدش تعریفِ واژه نبود، بلکه می خواست ماهیت نوعی هستیِ مجرد را که واقعا وجود داشت، کشف کند.  به نظر او، اینها دارایِ گونه ای وجود کلیِ مستقل از زمان و مکان، بودند. افلاطون این نظریه تلویحی درباره ماهیت اخلاقیات و ارزش ها را برگرفت و آن را به همه هستی، تعمیم داد.

مسئله اصلی افلاطون این بود که آیا چیزی وجود دارد که تحت تاثیر تغییرات یا ناپاییِ جامعه انسانی و ناپایداریِ چیزهای طبیعی، قرار نگیرد. او پاسخ این پرسش را در “ریاضیات” یافت. چیزهای طبیعی تغییر می کنند اما نمی توانند برخلاف قوانین ریاضی، تغییر کنند.

در واقع، می توان تصور کرد که تمام طبیعت( کل جهان مادی)، ممکن است ناپدید شود، اما همچنان جمع دو و سه، پنج می شود. پس می توان به این نتیجه رسید که قوانین ریاضی، همواره حقیقت دارند و باید به طریقی مستقل از فعالیت های انسانی و جهان طبیعی، وجود داشته باشند. آدمی این قوانین را تنها “کشف” می کند.

افلاطون به این نتیجه می رسد که ماهیت های ریاضی، همچون اعداد یا اشکال هندسی، جاویدان و نابودناشدنی بوده و آنچه می بینیم صرفا شکل ناقصی از آنهاست که در جهان طبیعی، منعکس شده است. افلاطون در ابنجا از کلنه یونانیِ “آیدوس” استفاده می کند که به “فرم” ترجمه می شود. از آن زمان فیلسوفان، از عبارت “فرم های افلاطونی” برای اشاره به الگوهای نخستینِ ماهیت های ریاضی، استفاده می کنند.

همچنین گاهی اوقات به عبارتی تحت عنوان “ایده های افلاطونی” ارجاع داده می شود که البته منظور از ایده ها در اینجا،ایده های موجود در ذهن انسان نیست، این ایده ها در واقع وجود مستقل و جاودان، الگوی نخستین چیزهاست.

به همین ترتیب، افلاطون استدلال کرد که عدالت و زیبایی، صرفا عرف هایی اجتماعی محسوب نمی شوند. درست مثل اشکال ریاضی، این مسائل نیز مستقل از جامعه انسانی و بدون توجه به آنچه انسان، می داند یا باور دارد، وجود دارند.مسائل اخلاقی و زیبایی شناسانه، نیز قطعیتی همچون ریاضیات دارند، چرا که همه آنها به اشکال جاودان، وابسته اند.

افلاطون درباره دانش نیز این عقیده را دارد که دانش بسیار شبیه به “به خاطر آوردن” است و همواره از قبل در ذهن انسان وجود دارد.به عبارتی تمامی پاسخ ها،” از قبل”، به شکلی ناخوداگاه در ذهن انسان وجود دارد. انسان همواره از قبل دانش آنچه حقیقی، زیبا و عادلانه است را دارد. دانش سرشتی بود و انسان تنها باید آن را به خودآگاه خود وارد سازد.

 

افلاطون و مسیحیت :

براین مگی معتقد است این نحوه نگرش افلاطون، به این نظر انجامید که کل هستی قابل تقسیم به دو ساحت است. یکی جهان پیدا، جهانی که حواس ما در می یابد و هیچ چیز در آن دوامی ندارد. همه چیز در آن ناکامل است و فسادپذیر. و دوم ساحت و جهانِ دیگر که در آن ثبات و نظم کامل، حکم فرماست. این جهان، هستی بی زمان و نامتغیری است که جهان روزمره ما تنها اشاره ای مختصر و نارسا به آن است. و همین جهانِ بی زمان و مکان و تزلزل ناپذیر،هستیِ واقعی دارد.

به همین ترتیب، آدمی هم بخشی قابل رویت دارد  و بخش دیگری که درون او نهفته است و ذهن می تواند به آن آگاهی یابد. بخشی که دیده می شود جسم ماست که متغیر است و هر لحظه در حال تغییر و دگرگونی و البته ناپایدار. و این جسم ما صرفا خلاصه و مختصری است از چیزی که آن هم از آنِ ماست، منتها غیرمادی، ابدی و فسادناپذیر است. چیزی که می توان آن را روح نامید.روح ها صُوَر جاودانی اند. مرتبه ای از هستی که فلمروی آنهاست، زمان و مکان نمی شناسد.

به اعتقاد مگی این نظرِ افلاطون، مشابه آموزه های مسیح است. همچنین او در ادامه، به تاثیر گرفتنِ زیاد آموزه های دین مسیحیت، به ویژه شاخه ارتدوکس آن، از تفکرات و اندیشه های افلاطون می گوید. به طوریکه زمانی بسیار متدوال بود که سقراط و افلاطون را “مسیحیانِ پیش از مسیح“، بخوانند. مگی همچنین از تاثیر شگرفِ فلوطین بر آئین مسیح می گوید. فلطوین(پلوتینوس) فیلسوف- عارفی بود که صدها سال بعد از افلاطون یعنی در قرن سوم میلاد، زندگی می کرد. اندیشه های او رگه های عرفانی فلسفه افلاطون را بسط داد و به نام مکتب نو افلاطونی، شناخته شد. فلوطین مسیحی نبود و هرگز در نوشته هایش نامی از مسیحیت نبرد، با این وجود فلسفه او،به طرز چشمگیری نزدیک به  فلسفه قدیس آوگوستینوس و قدیس توماس آکویناس است که بزرگترین فلاسفه مسیحیت، در کل هزاره بعدی بودند.

افسانه غارِ افلاطونی :

گفتیم به زعم افلاطون، هر چیز در این جهانِ ما، بدون استثناء، نسخه بی دوام و فسادپذیرِ چیزی است که صورت مثالی آن، خارج از زمان و مکان، وجودِ زوال ناپذیر و دائمی دارد. به عبارت دیگر، نظریه “مُثُلِ” افلاطون می گوید هر آنچه در دنیای مادی می بینیم، نمونه ای است از ماهیتی والاتر متعلق به جهانی والاتر که عالم مُثُل نامیده می شود و این جهانی که در آن زندگی می کنیم، تنها سایه ای از آن عالم جاویدان هستند.

افسانه غارِ افلاطون داستان تمثیلی است که در قطعه “جمهوریِ” او آمده است. افلاطون در این داستان نمادین، نظرش را درباره شناخت انسانها از کل واقعیت، بیان می کند و می گوید غار بزرگی را تصور کنید که تنها از طریق یک راهروی طولانی، به جهان خارج راه دارد. در نتیجه داخل غار، تاریک است . در این غار عده ای زندانی، رو به دیوار غار و پشت به دهانه آن، غل و زنجیر شده اند. به گونه ای که نمی توانند سرشان را تکان دهند. یکدیگر و حتی خودشان را نمی توانند ببینند.

پشت سر این زندانیان، آتشی برپاست و زندانبانان مدام در رفت و آمدند و چیزهایی را روی سر خود، حمل می کنند. سایه این اشیاء به وسیله آتش، بر روی دیوار غار می افتد. این سایه ها و صدای پژواک زندانبانان، تنها چیزی است که این زندانیان در طول عمر خود تجربه می کنند.

حال اگر یکی از زندانیان خود را از بند نجات دهد و فرار کند، تا مدتی گیج است و از چیزی سردر نمی آورد. وقتی به خارجِ غار می رود، آفتاب حقیقت چشمهایش را اذیت می کند. اما او کم کم با جهان حقیقی آشنا می شود و به تدریج به این فکر می کند که باز گردد و از تجربیاتش در جهان واقعی بگوید و دوستانش را از حقیقت آگاه سازد.

او باز می گردد اما هیچ یک از زندانیان حرف او را باور نمی کنند و در آخر او را می کشند.

برای آشنایی بیشتر درباره زندگی نامه و تفکرات افلاطون، دیدن این ویدئو را به شما همراهان گرامی توصیه می کنم :

در حال بارگذاری پخش کننده...

انسان خردورز افلاطون :

نظریه مُثُل، کلید فهم انسان خردورزِ افلاطون است. چون آن چه که درک می کنیم واقعی نیست، نمی توانیم به حواسمان اعتماد کنیم، بنابراین باید به عقلمان متکی باشیم.

افلاطون بر این باور است که ما تنها از طریق خردورزی، معرفت کسب می کنیم. با خرد می توانیم امور فناناپذیر و بدون تغییر را درک کنیم، در حالیکه حواس ما را به بی راهه می کشانند، به جهان تقلیدها یا نسخه های بدلی می برند.

درست همان گونه که مُثُل ها، بدون تغییر و فناناپذیرند، عقل نیز فناناپذیر است.

اشتیاق افلاطون به عقلِ خردورز، در فلسفه سیاسی او نیز هویدا می شود. او استدلال می کند چون زندگیِ نیک، حیاتی تحت مالکیت عقل است، بنابراین حکومت را هم باید انسان خردورز، اداره کند. این انساهای خردورز همان فیلسوفان اند. و از همین جا بود که اصطلاحِ”پادشاه فیلسوف” شکل گرفت.

اندیشه های افلاطون
چکیده نظریات و اندیشه های افلاطون

درباره ارسطو :

“افلاطون برای من عزیز است، اما حقیقت عزیزتر است.”

براین مگی معتقد است ارسطو بنیان گذار رهیافتی به فلسفه بود که از مشاهده و تجربه آغاز می شود و او را فیلسوفِ این جهانی، می نامد. ارسطو شاگرد افلاطون و خود معلم اسکندر مقدونی شد. او در ۱۷ سالگی وارد آکادمیِ افلاطون شد و حدود ۲۰ سال در آن آکادمی ماند.

شوق ارسطو برای شناختِ جهانِ مورد تجربه، تمامی ندارد. او با شور و توانی بزرگ، تمام عمرش را وقف بررسی پهنه بی اندازه گسترده ای از موضوعات کرد. برای نخستین بار، مقدمات پژوهش در بسیاری از رشته های اصلی را فراهم کرد و نام هایی برای آنها گذاشت که تا به امروز کاربرد دارد : از جمله منطق، فیزیک، سیاسیت، اقتصاد، روان شناسی، متافیزیک، هواشناسی، فن خطابه و اخلاق. او همچنین مبدعِ اصطلاحاتی همچون انرژی، دینامیک، استقراءِ برهان، جوهر، ذات، کیفیت، مقوله، قضیه بود.

ارسطو اندیشه وجودِ دو جهانِ استاد خود، افلاطون را نمی پذیرفت و معتقد بود تنها یک جهان وجود دارد و آن همین جهانی است که در آن زندگی می کنیم و آن را تجربه می کنیم و آنچه بیرون از امکانِ هرگونه تجربه ماست، برای ما بی معناست ؛ و اگر ورای تجربیات گام بگذاریم به بیراهه پوچ گرایی می افتیم.  این دو گرایش متضاد در سراسرِ تاریخ فلسفه وجود دارد.

شناخت شناسیِ(Epistemology) ارسطو :

ارسطو کارش را با سوالِ “هستی چیست؟” آغاز کرد ؛ به عبارتی وجود داشتن یک چیز، یعنی چه؟ اولین نتیجه گیری مهم او این بود که چیزها فقط آن ماده ای نیستند که جسم آنها را شکل می دهد. به عنوان مثال، اگر مشتی الوار و مصالح را روی هم بریزیم، از آنها خانه ای به وجود نمی آید.  بلکه این این ساختار است که خانه را خانه می کند. و نشان می دهد هر چیز به خاطر صورتش، آن چیز است.

به نظر می رسد این طرز فکر ارسطو با ماده گرایی او که تاکید می کند فقط ماده وجود دارد، در تضاد است. از طرفی او نظریه صُوَرِ افلاطون را قبول نداشت و این امکان را رد می کند که صورت، گونه ای هستیِ آن جهانی است که خارج از زمان و مکان وجود دارد. در نهایت، او صورت را این جهانی می داند.

علل چهارگانه ارسطو :

گفتیم به عقیده ارسطو، صورت چیزی است که سبب می شود هر چیز، آن باشد که هست و سرانجام به این نتیجه می رسد که مفهومِ “صورت” را به ۴ نوع “علت” گوناگون و مکمل، تجزیه کند : علت مادی، علت فاعلی،علت صوری و علت غایی.

او برای توضیح علل چهارگانه، یک مجسمه مرمر را مثال می زند. برای اینکه مجسمه، آن شود که هست، ابتدا باید مرمر باشد. این را ارسطو علت مادی می نامد، علت به معنای” ازچه ساخته شده؟”. همچنین مجسمه برای اینکه هستی یافتن، باید با چکش و قلم، از قطعه سنگی مرمرین تراشیده شود : این تراشکاری را ارسطو، علت فاعلی می نامد. علت به معنای” در واقع چه آن را می سازد؟”

شکل مجسمه که می تواند به شکل یک اسب، انسان و یا هر چیز دیگری باشد، علت صوری آن است. این علت به معنای” چه چیز به آن مجسمه، شکلی را که می شناسیم، می دهد؟”

و در نهایت، علت کلیِ وجود مجسمه، تحقق مقصود مجسمه ساز است. ارسطو این علت را علت غایی می نامد؛ به معنی “دلیل نهایی همه آن کارها”.

ارسطو جوهر واقعی هر شیء را نه در ماده سازنده آن، بلکه در کارکردِ آن می دانست؛ چنانکه گفته است اگر چشم روح داشت، روحش بینایی بود. و یا اگر تبر روح داشت، روحش برندگی بود.

به عقیده او، خصلت بارز هر چیز، آن کاریست که می کند، کاری که برای آن هستی یافته است، و از راه فهم این کارکرد است که به فهم چیزها نائل می شویم.

در زمینه اخلاق نیز ارسو انقلابی به پا کرد. او در حیطه اخلاق، آموزه تعادل و میانه روی را پروراند، که به موجب آن، فضیلت، نقطه میانی بین افراط و تفریط است. هدف پیوسته این است که شخصیتی متعادل داشته باشیم. و این به نظر ارسطو، راه رسیدن به نیک بختی است.

اندیشه ارسطو
چکیده نظریات ارسطو

 

افلاطون و ارسطو، کهن الگوهایِ دو برداشت عمده و متعارض، در سراسرِ تاریخ فلسفه اند. از یک سو فیلسوفانی داریم که به شناختِ حسی ما از جهان، ارزشِ درجه دوم می دهند و معتقدند که توجه باید در نهایت معطوف به چیزی در “ورایِ” این جهان باشد. از سوی دیگر،فیلسوفانی مانند ارسطو هستند که معتقدند این جهان، به خودی خود برای اینکه توجه و فلسفه ورزیِ ما را به خود جلب کند، مناسب ترین چیز است.

مثال این تعارض فلسفی را در سده های ۱۷ و ۱۸ میلادی می بینیم. فلاسفه خردگرا و تجربه گرایان. خردگرایان معتقد بودند شناخت سطحیِ اشیاء که ظاهرا تجربه حسی به ما می دهد، اغلب اوقات اغفال کننده است؛ در حالیکه فلاسفه تجربه گرای همان دوره می گفتند آگاهی قابل اعتماد فقط از بررسی مستقلِ واقعیاتِ قابل مشاهده، به دست می آید. این تقابل در طول تاریخ دایمی است و تکرار شونده.

 

نقاشی رافائل از سه متفکر یونان باستان
نقاشی رافائل از سه متفکر یونان باستان

 

منابع :

درآمدی به فلسفه، نوشته عبدالحسین نقیب زاده.

سرگذشت فلسفه، نوشته براین مگی، ترجمه حسن کامشاد.

کتاب کوچک فلسفه، نوشته گریگوری برگمن.

مقالات مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

برچسب ها:
اندیشه های ارسطواندیشه های افلاطوناندیشه های سقراطسه فیلسوف کلاسیک

دانلود فایل

کاربر گرامی رسانه معمار،لطفا برای دریافت لینک دانلود اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید.